
12/09/2025
عبدالرئوف حسنیار پس از انفجار در مکتب عبدالرحیم شهید و بعد از تجربهی تلخ ناکامی در پاکستان و سه بار رد شدن ویزایش، با روحیهای خسته و روان آشفته ناچار شد دوباره به کابل بازگردد. بازگشت به شهری که هر کوچهاش خاطرهی خون و انفجار را در ذهنش زنده میکرد، کار سادهای نبود، اما چارهای نداشت. وقتی به کابل رسید، متوجه شد که یک سال کامل از دوران مکتب عقب مانده است، زیرا نتوانسته بود در آزمونهای سال تعلیمی ۱۴۰۱ اشتراک کند. بااینحال، برای فرار از سایهی تلخ مکتب عبدالرحیم شهید و فضای امنیتی سنگین غرب کابل، تصمیم گرفت به یک مکتب خصوصی منتقل شود تا بتواند با آرامش نسبی درسهایش را ادامه دهد.
با وجود تمام این فشارها، تجربههایی که در سالهای نوجوانی کسب کرده بود، برایش سرمایهای بزرگ شد. او خیلی زود توانست بهعنوان استاد زبان انگلیسی در آموزشگاه «تیسول (TESOL)»، یکی از معتبرترین آموزشگاههای زبان در شهر کابل، استخدام شود و در کنار ادامهی درس، تجربهی تدریس حرفهای را هم در کارنامهاش ثبت کند. عبدالرئوف در همین حال تلاش برای گرفتن بورسیههای تحصیلی خارجی را دوباره آغاز کرد و این بار با ارادهای محکمتر از گذشته به میدان رفت.
در سال ۱۴۰۳ خورشیدی در آزمون جهانی ست (SAT) شرکت کرد و نمرهی خیرهکنندهی ۱۵۱۰ را بهدست آورد؛ نمرهای که او را در میان دو درصد برتر از میان هفت میلیون شرکتکنندهی جهان قرار داد. کمی بعد دوباره در آزمون زبان انگلیسی دولینگو که مشابه آزمون تافل است، شرکت کرد و این بار موفق شد نمرهی 140 را کسب کند؛ رکوردی که نشان میداد مسیر تلاشهای بیوقفهاش رو به روشنی و موفقیتهای جهانی است.
وقتی از عبدالرئوف پرسیدم که موتور این همه تلاش و انگیزهای که او را در سختترین شرایط هم به پیش رانده چیست، بیدرنگ پاسخ داد: «پشتکار و اشتیاق». او باور دارد که استعداد بدون ممارست ره به جایی نمیبرد و شرایط دشوار تنها زمانی قابل عبور است که آدمی شوق درونی برای رسیدن به هدف داشته باشد. برای عبدالرئوف، اشتیاق به یادگیری و پشتکار بیامانش همان نیرویی بوده که او را از کوچههای خاکی جاغوری به صنفهای بینالمللی زبان رسانده و از دل انفجارها و محرومیتها به صف برترینهای جهان در آزمون ست (SAT) نشانده است.
در زمستان سال ۱۴۰۴، صبحی حوالی ساعت ده، عبدالرئوف در یکی از صنفهای درسیاش مشغول تدریس بود که ناگهان نشانهی دریافت ایمیل روی تلفن توجهش را جلب کرد. ایمیل را باز کرد. در متن ایمیل نوشته شده بود: «شما برندهی بورسیهی لیستر بی. پیرسن دانشگاه تورنتو شدهاید.» لحظهای نفسش بند آمد. در یک لحظه در دلش غوغایی از شادی برپا شد، اما ظاهرش را آرام نگه داشت. وقتی از صنف بیرون آمد و راه خانه را در پیش گرفت، هر قدم برایش سبکتر از هوا بود؛ حس میکرد زمین زیر پایش نیست و او در آسمان پرواز میکند. در آن مسیر، سرمای زمستان کابل دیگر برایش گزنده نبود؛ گرمای رویایی که سالها برایش جنگیده بود، وجودش را در بر گرفته بود.