16/07/2025
حتما تا آخر بخوانید!
مردی برای نخستین بار در زندگیاش یک خر خرید. از خوشی زیاد، خر را به بام خانهاش برد و شروع کرد به نوازش کردن خر و از بالای بام، خانههای قبیله و خانوادهاش را به خر نشان میداد، تا خر راهها و مسیرها را بشناسد و هنگام بازگشت به خانه گم نشود.
وقتی آفتاب غروب کرد، مرد خواست خر را از بام پایین بیاورد تا او را به طویله ببرد. اما خر ناراحت شد و از پایین آمدن خودداری کرد. خر بام را خوش داشت و تصمیم گرفت همانجا بماند.
مرد چندین بار سعی کرد او را قانع کند و حتی کوشش کرد به زور او را پایین بکشد، اما خر مقاومت کرد و پایش را لای درزهای بام چوبی انداخت و شروع به نعره کشیدن بر روی صاحبش کرد.
تمام خانه به لرزش درآمد و سقف چوبی فرسوده خانهی قدیمی دیگر توان تحمل تکانها و جهیدنهای خر را نداشت. مرد سریعاً زن و فرزندانش را از خانه بیرون کرد. و تنها در عرض چند دقیقه... سقف فرو ریخت و خر جان داد.
مرد بر سر خر خونآلود مردهاش ایستاد و گفت: "قسم به خدا تقصیر تو نیست، چون جای تو طویله است. تقصیر از من است که تو را به بام خانه بردم."
(پیام داستان)
بردن خرها به جایی غیر از جای اصلیشان باعث خرابی میشود، و تنها کسانی که آنها را به آنجا بردهاند مقصرند. وقتی افراد نالایق را در جایگاه تصمیمگیری میگمارند، عجیب نیست که نظام فرو بریزد و خانه ویران شود.
خرها روی بامهای ما زیاد شدهاند تا جایی که ستونهای ملتها و کشورها را لرزاندهاند؛ آیا راهی برای پایین آوردنشان وجود دارد؟ چون هر که به بام برسد، دیگر پایین نمیآید مگر اینکه خانه را ویران کند
اگر مطالعه کردی به اشتراک بگذار