
23/05/2023
داستان جالب و آموزنده:
روزی دم یک روباه در حادثهی قطع شد.
روباه های دیگر پرسیدند دم ات را چه شد؟
چون روباه جنساً مکار میباشد. گفت خودم قطع اش کردم.
گفتند چرا؟ این خو بسیار بد معلوم میشود.
روباه گفت نخیر. حالا خوب آزاد و سبک احساس راحتی میکنم وقتی راه میروم فکر میکنم که پرواز دارم.
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود رفته دم خود را همچو تقلیدی قطع کرد. مگر از دست درد شدید و بد شکلی به عذاب شد.
رفت نزد روباه اولی و گفت توخو گفته بودی که سبک استم و احساس راحت میکنم من خو بسیار به عذاب استم.
گفت صدایته نکش اگرنی تمام روز روباهها سر ما میخندند.
هر لحظه خوشی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران خواهیم بود!
همان بود که تعداد دم بریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً سر روباه های دم دار میخندیدند.
وقتی در یک جامعه افراد مفسد زیاد میشود.
باز سری افراد باشرف وبا عزت میخندند، ونقد های طفلانه وحسودانه می کنند.
اگر مطالعه کردی بنویس مطالعه شد