03/09/2025
هر زخمی را با نمک درمان میکنند، امّا وای از روزی که خودِ نمک بگندد؛ و در افغانستان، سالهاست که نمک طبابت، بوی تعفن گرفته است.
داستان یک هموطن که تصویر روزمرهی نظام صحی مافیایی ماست: پدرش دچار حمله قلبی شد. در شفاخانهی دولتی تشخیص دادند، اما بهجای درمان، فوراً او را به شفاخانه خصوصی حواله دادند. هنوز لحظهای نگذشته بود که آمبولانس خصوصی حاضر شد؛ گویی از قبل سناریو آماده بود.
در آنجا، انجیوگرافی شد و با تهدید به مرگ فوری، خانواده مجبور شدند، پول انگفتی را در برابر وعدهی نجات بپردازند. استنت گذاشته شد، اما ساعتی بعد گفتند: «فشار و نبض سقوط کرد، شاک قلبی دادیم، پدرتان فوت کرد.» و این چنین، پول نقد به حساب رفت و جنازه به دست خانواده سپرده شد.
وقتی پسر پرسید: «اگر از اول وضع پدرم ناامیدکننده بود، چرا نگفتید تا تصمیم دیگری بگیریم؟» داکتر با وقاحت جواب داد: «من خدا نیستم، داکترم.» اما حقیقت تلخ این است که در افغانستان، داکتر نه فرشتهی نجات، بلکه در بسیاری موارد، شریک مافیا و دلال مرگ است.
پسر داغدار میپرسد: «پدرم از حمله قلبی مرد یا از دستهای آلودهی مافیای صحی؟ کجا برویم؟ به کدام مرجع شکایت ببریم؟»
و پاسخ این است: هیچ مرجعی وجود ندارد. در پانزده سال گذشته، سیستم صحی افغانستان به یک ماشین پولسازی برای حلقات مافیایی بدل شد؛ سیستمی که میلیارد ها دالر را درخارج سرمایه گزاری کرده است و شفاخانه، دوکان است؛ داکتر، فروشنده است؛ و مریض، تنها کالای بیدفاع.
این ماجرا، سرگذشت یک خانواده نیست، بلکه حکایت هزاران خانوادهای است که هر روز در این کشور، سلامت و سرمایهشان خوراکِ مافیای صحی میشود. و تراژدی بزرگ این است که این چرخه بیپاسخ ادامه دارد، چون نظارتی نیست، عدالتی نیست، و مرجعی برای بازخواست وجود ندارد.