19/09/2025
قصهٔ تلخ یک جوان افغان!
جوانی نامزد بود، دل در گروی دختری بسته داشت، اما دستش تهی بود. مهر و ولور چون کوهی در برابرش ایستاده بود و هرچه تلاش میکرد، راهی به سوی عروسی نمییافت.
روزی دختر خیل در برابرش گفت:
«اگر نمیتوانی عروسی کنی، دختر را ایلا کن!»
این سخن، شعلهای از درد در دلش افروخت. جوان، با قلبی خونین و چشمانی پر از امید و حسرت، راهی هرات شد. در شفاخانهای گردهٔ خود را فروخت، تا شاید بهای عشقش را بپردازد.
اما در بدل یک عضو بدن، تنها پولی اندک نصیبش شد؛ پولی که به سختی به پای یک ولور میرسید. او با جسمی نیمهجان و روحی پراندوه، دوباره به خانه برگشت؛ با امید آنکه شاید عشقش در انتظارش باشد، شاید درهای عروسی به رویش باز شود...
😔 این داستان، حکایت هزاران جوان این سرزمین است که قربانی رسمهای سنگین و ولورهای کمرشکن میشوند.
بیایید آسان بگیریم تا عشق قربانی نگردد و جوانی تباه نشود.
#ولور #افغانستان