19/03/2025
در سکوت خانهای قدیمی، پیرمردی بیمار، تنها بر تختی چوبی آرمیده است. چشمان کمفروغش به در خیره مانده، گویی هنوز امید بازگشت فرزندی را دارد که چند سال پیش برای زندگی در سرزمینی دور، او را ترک کرد. دیوارهای خاموش، رازهای ناگفتهی دلتنگیاش را در خود نگه داشتهاند. دستی که روزگاری ستون خانه بود، اکنون لرزان و بیرمق، تنها به عصایی چنگ زده است. دنیا، بیرحمانه از او گذشته، و او مانده است با خاطراتی که هر روز سنگینتر میشوند.