10/24/2025
سلام رفقا
امروز میخوام داستان لسی پترسون رو براتون بگم حتما بخونید و از زندگی های دیگران عبرت بگیرید.
اپیزود اول : یه زندگی ظاهراً آروم
یه زن بود، اسمش لِیسی.
دختری شاد، لبخند به لب، با هزار تا آرزو برای آینده.
یه خونهی مرتب داشتن توی کالیفرنیا، با یه شوهر خوشتیپ به اسم اسکات.
از بیرون، همه چی عالی به نظر میرسید: بظاهر این زوج عاشق هم بودن و لیسی باردار بود و کریسمس هم نزدیک بود دیگه چی از این قشنگتر؟
اما اون لبخندها فقط ظاهر بودن.
زیرش یه سردی بود، یه فاصلهی عجیب، یه چیزی که لِیسی شاید حسش کرده بود اما جدی نگرفته بود.
اپیزود دوم : روزی که برگشت نداشت
صبحِ شب کریسمس، اسکات گفت میخوام برم ماهیگیری.
رفت… و دیگه هیچوقت هیچی مثل قبل نشد.
لِیسی ناپدید شد، درست مثل یه نفس که تو هوا گم بشه.
سگش رو تو خیابون پیدا کردن، با قلاده، ولی از خودش خبری نبود.
تلویزیونها پر شدن از عکسش،
همهی مردم داشتن دنبالش میگشتن، اما شوهرش؟
اون انگار فقط داشت نقش بازی میکرد.
اپیزود سوم : یه چهرهی دوگانه
اسکات توی مصاحبهها خونسرد بود، حتی بیاحساس.
انگار یه چیزی تو وجودش خاموش بود.
و درست همون موقع، یه زن دیگه پیدا شد —
یه دختری به اسم امبر که گفت با اسکات رابطه داشته.
میدونی چی گفته بود به امبر؟
اینکه “زنم مرده”… در حالی که زنش هنوز زنده بود!
اون لحظه، همهچیز ریخت پایین.
دیگه معلوم شد پشت اون چهرهی آرام، یه ذهن تاریک پنهونه.
اپیزود چهارم : راز در دریا
چهار ماه بعد، موج دریا خودش حقیقت رو برگردوند.
بدن لِیسی و نوزادش رو آورد بالا.
نه صحنهای از فیلم بود، نه تصادف —
یه قتل بود، با خونسردی و حسابشده.
همونجایی که اسکات گفته بود ماهیگیری رفته،
جسدها پیدا شدن.
انگار خودش ناخواسته نشونه رو لو داده بود.
اپیزود پنجم : سقوط یه مرد
وقتی گرفتنش، موهاش رنگ شده بود، پول نقد داشت، پاسپورت هم.
میخواست فرار کنه.
اما از خودش نتونست فرار کنه.
دادگاهش پر از نگاه بود، پر از خشم و اندوه.
هیچ اسلحهای پیدا نشد،
ولی همه حس میکردن گناهش رو میفهمن،
چون سکوتش از هر اعترافی بلندتر بود.
در آخر، حکم اعدام گرفت.
مردی که قرار بود پدر بشه،
پدرِ مرگ شد.
نتیجه گیری : معنای پنهون
این فقط یه پروندهی جنایی نبود.
یه آینهست از زندگیهای ظاهراً قشنگی که درونش پوچه.
یادآور اینه که آدمها میتونن با لبخند دروغ بگن،
با عشق بازی کنن، اما در دلشون تاریکی باشه.
گاهی خطر، از جایی نمیاد که فکر میکنی.
از همون لبخندی میاد که خیلی آرومه.
از همون کسی که باید پناهت باشه، اما زندانت میشه.
پستهامو منتشر کن
کنارم بمون تا مطالب بیشتری پست کنم.
مرسی که هستی🙏🏻🥰
#قاتل
#ترسناک